- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قضا را کرگسی بود اندران کوه قوی هیکل بسان ابر اندوه
2 میان کرگسان سنپات نامش در افتادند میمونان به دامش
3 به شادی بهر صیدشان شده پیش که دیده چند روزی روزی خویش
4 دل شان از نهیب چنگ سنپات ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
5 هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
6 چگونه بهر کار رام جان داد مثالش چون به این کرگس توان داد؟
7 که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد هلاک قاصدانِ رام خواهد
8 خبر چون از جتایو یا فت سنپات به مرگ او تاسف خورد هیهات
9 بگفت ای وحش آخر از کجایی که آید از تو بوی آشنایی
10 بگو حال جتایو با من از سر که چون جان داد دور از من برادر
11 هنون آن سرگذشت غیرت آموز منقح گفت یک یک تا به آن روز
12 به زاری گفت گر گس کای وفا جو برادر بود با من خود جتایو
13 من و او از هوا روزی به پرواز به قصد آسمان کردیم پرواز
14 نوردیدیم تا ماهی هوا را خجل کردیم نسرینِ سما را
15 ازین ترک ادب خورشید والا سرافشاند آتش غیرت ز بالا
16 جتایو ضعف کرد از گرمی مهر به حال او مرا آمد به دل مهر
17 گرفتم زیر پر بهر امانش ز بال خویش دادم سایبانش
18 سلامت ماند او از گرمی خور مرا از تابش او سوخت شهپر
19 شدم پروانه شمع آسمان را بسنجیدم به بال و پر زمان را
20 بیفتادم درین جا بی پر و بال شد از عمرم هزار و چارصد سال
21 درین مدت ز حال آن برادر نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
22 کنون بش نیدم از تو این خبر را که از غم پاره می سازم جگر را
23 دگر گفتا مرا بیتابیی هست که صد فرسنگ بینم چون کف دست
24 همی بینم کنون سیتا به لنکاست به باغ دیوکان آن روی دریاست
25 چو عذر بی پری گفتم به یاران نیارم همرهی با غمگساران
26 سپارس نام فرزندی مرا هست که در مرغانست چون عنقا زبردست
27 دهم همراه بهر کینه کوشی کند در کار یاران جانفروشی
28 سپارس را چو زین معنی خبر شد همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
29 سپارس را سپارش کرد بسیار ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
30 ازین مژده دلیرانِ قوی دست به شادی رقصها کردند چون مست
31 هنون گفتا چه شاید شاد گشتن ز دریا چون توان آسان گذشتن
32 جوابش داد انگد کای هواخواه چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
33 همان بهتر کز اندیشه برآییم ز خورد و خواب آسایش نماییم
34 به غم شب سر فرو یازیم در جیب که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
35 چه خوش گفتند پیران جگر سوز غم فردا نشاید خوردن امروز