1 فعل آلوده گوهر آلاید از خم سر که سر که پالاید
2 هر کجا گوهری بدست بدیست بدگهر نیک چون تواند زیست
3 بد ز بد گوهران پدید آید هر کسی آن کند کزو زاید
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان