- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صنما! گرد سرم چند همیگردانی زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
2 یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
3 از حد و غایت نافرمانی در مگذر که پدیدارست اندازهٔ نافرمانی
4 دل من بردی و از خویشتنم دور کنی برنیاید صنما کار بدین آسانی
5 مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی ندهی داد و همیداد ز من بستانی
6 بیوفایی کنی و نادان سازی تن خویش نیستیای بت یکباره بدین نادانی
7 نبوی راضی گر زانکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی
8 از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی
9 گویی: اندر دل پنهانت همیدارم دوست به بود دشمنی از دوستی پنهانی
10 مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت عدل باز آمد با بوالحسن عمرانی
11 خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی