-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در هجر تو زین گونه که بی صبر و سکونم دادند همه خلق گواهی به جنونم
2 یاران ز من دل شده پرسند که چونی؟ من بیخودم از خود خبرم نیست که چونم
3 خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار اینست که یاری ندهد بخت نگونم
4 بر من گذری کن که به دیدار جمالت ز اندازه برون است تمنّای درونم
5 ناخورده یکی جرعه ز سرچشمه نُوشَت چشم تو چرا گشت چنین تشنه به خونم
6 دل درشکن زلف پریشان تو بستم زیرا نه قرار است ازین پس نه سکونم
7 هر ظلم که بتواند و هر جور که باشد با من کند ایّام که دیوار زبونم
8 پروانه رخسار چو شمع تو جلال است چون سوختی از چشم مینداز کنونم