-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در آرزوی وصالت اگرچه با غم و دردم امیدوار چنانم که ناامید نگردم
2 منم چو شمع که هر شب ز سوز هجر تو تا روز سرشک گرم فرو می رود به چهره زردم
3 از آن زمان که مرا بخت خفته از تو جدا کرد نماند شربت دردی که از زمانه نخوردم
4 سهیل هجر برآمد، مه وصال فرو شد ز روز تیره فزون شد درازی شب دردم
5 ز اشتیاق جمالت چه سیل ها که نراندم ز روزگار وصالت چه یادها که نکردم
6 هزار ناله برآرم ز دست هجر تو هر روز هزار قطره ببارم به یاد وصل تو هر دم
7 شب فراقت ازین سان که بوی صبح ندارد چراغ صبح همانا بمرد از دم سردم
8 چنین که هجر تو گَرد از من شکسته برآورد مگر نسیم صبا آورد به کوی تو گردم
9 خیال روی تو همواره همنشین جلال است که با خیال تو جفتم گر از وصال تو فردم