در زمستان بر امید آنکه باز از جلال عضد غزل 260

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری

1 در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری

2 دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری

3 بارها بار فراقت برده ام برگردن جان من بدین سختی و دشواری ندیدم هیچ باری

4 غمگساری هست هر کس را به روز شادی و غم وای من کاندر غمت جز غم ندارم غمگساری

5 نقش رویت نیست غایب یک زمان از پیش چشمم لاله زین سان بر نروید بر کنار جویباری

6 گر دهی تشریف در پایت فشانم جان و دل برنخیزد بیش ازین از دست درویشی نثاری

7 خاک راهت شد جلال و پیش خود راهش ندادی باد را گر هست راهی خاک ره را نیست باری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر