- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو این گشاد و گره ها به دام فکر مباف امید نیست که عنقا برآید از پس قاف
2 درین دیار که ماییم آدمیت نیست تو هر کجاش به بینی بگو چه شد انصاف
3 مرا ز سنت و حرمت سه انتخاب افتاد امام ساده رخ و عشق پاک و باده صاف
4 ز علم و زهد و ورع بوی شید می آید کجاست باده که از خود بشویم این اوصاف
5 جمال و جاه به حسن وفا صفا دارد تو را که حسن وفا نیست از جمال ملاف
6 شجاعتی که برآیی به دیگران سهلست اگر به خویش برآیی تهمتنی به مصاف
7 کی این جماعت جاهل خداشناس شوند که در امور خلافت همی کنند خلاف
8 تو را چنان که تویی وصف می توانم کرد خطیب شهر اگر تیغ می نهد به غلاف
9 نه عارف است که گفت از حسد «نظیری » را چگونه صیت تو اقلیم را گرفت اطراف
10 ز لطف شه شده دیهیم پوش درزی شهر چه حیرت است اگر جوهری شود صراف