1 در گرگ نگه مکن که بزغاله برد یک روز ببینی که پلنگش بدرد
1 زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
2 هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست
1 خوش میروی به تنها تنها فدای جانت مدهوش میگذاری یاران مهربانت
2 آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
1 چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن
2 هر که ننهادهست چون پروانه دل بر سوختن گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم