نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی از کلیم غزل 564

کلیم

کلیم

کلیم

نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی

1 نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی

2 بسکه در پای خیالت هر زمان سر میهنم در جوانی چون هلالم گشته قامت منحنی

3 بر جرس این طعنه می آید که در راه طلب زار نالی اینقدر از چیست با روئین تنی

4 عاقبت پیراهن گل پای تا سر در گرفت تا بکی بر آتش بلبل کند دامن زنی

5 خلوت دل بیصفا و تیره شد از راه چشم گرچه دایم خانه از روزن پذیرد روشنی

6 نیست همچون دامن مژگان او آتش فروز گر کند دور افق بر آتش من دامنی

7 می تواند داد اثر تیر دعا را آنکه داد ناوک مژگان او را بیگمان صیدافکنی

8 چاره سازی سر کند هر جا که بخت چربدست می کند آبی که او ریزد بر آتش روغنی

9 شمه ای ز آهن دلی های تو می گفتم کلیم چون جرس بودی اگر او را زبان آهنی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر