در دیده نور در تن جان عزیز از فضولی بغدادی غزل 384

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

در دیده نور در تن جان عزیز مایی

1 در دیده نور در تن جان عزیز مایی اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی

2 بسیاری رقیبان از بی مثالی تست کم نیست این که باشد شهری و مه لقایی

3 جز نام دلنوازی ورد زبان ندارم قانون نیم که خیزد از هر رکم صدایی

4 ماه فلک مثالم خوی دگر گرفته نازل شده است بر من از آسمان بلایی

5 در هر دعا برنگی دیدم جفایی از تو خاصیتی است بی شک در ضمن هر دعایی

6 دل جست راه عشقت جان خواست خاک پایت هر یک گرفته راهی هر یک فتاده جایی

7 نه حقه فلک را بر هم زدم فضولی در هیچ جا ندیدم درد ترا دوایی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر