در ره پر خطر عشق بتان بیم سر از وحشی بافقی غزل 37

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است

1 در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است بر حذر باش در این راه که سر در خطر است

2 پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است

3 چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او میرود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است

4 شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است

5 چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است

عکس نوشته
کامنت
comment