- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در ره روش عشق چه میری چه اسیری در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری
2 آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق رخها همه زردست و جگرها همه قیری
3 آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق تا بندهٔ خال تو بود نور اثیری
4 عالم همه بیرنج حقیری ز غم عشق ای بیخبر از رنج حقیری چه حقیری
5 میری چه کند مرد که روزی به همه عمر سودای بتی به که همه عمر امیری
6 آن سینه که بردی بدل دل غم عشقت بی غم بود از نعمت گوینده و قیری
7 این نیمه که عشقست از آن سو همه شادیست اینجا که تویی تست همه رنج و زحیری
8 سودای زبان گر چه نشاطیست به ظاهر خود سود دگر دارد سودای ضمیری
9 راه و صفت عشق ز اغیار یگانهست نیکو نبود در ره او جفت پذیری
10 خواهی که شوی محرم غین غم معشوق بیوفای فقیهی شو و بی قاف فقیری
11 تا در چمن صورت خویشی به تماشا یک میوه ز شاخ چمن دوست نگیری
12 از پوست برون آی همه دوست شو ایرا کانگاه همه دوست شوی هیچ نمیری