-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو نگاره بلطافت همگی جان و دلی گرچه ساکن شده در مملکت آب و گلی
2 تو مگر باغ بهشتی که چنین مطبوعی تو مگر فصل بهاری که چنین معتدلی
3 یارب این گل زچه باغ است که رویش چو بدید گل سوری رخ او زرد شده چون خجلی
4 چون نگار چکل خوب بخوبی تو نیست نتوان گفت بخوبی چو نگار چکلی
5 بدل آن را طلبد دل که نباشد بدلش جان بجوید دلت چونکه تو جانرا بدلی
6 کسل ایدوست مکن از سر کویت مارا من چه کردم که من دلشده را در کسلی
7 ایدل از مسکن خود از چه بغربت رفتی لیک باید وطن خویش ز خاطر مهلی
8 تو زمانی مگسل هیچ زما در دو جهان سر پیوند که داری که ز ما در کسلی
9 مغربی دیده بدیدار تو دارد روشن گرچه باور نکند فلسفی و معتزلی