1 در نفی رخت شمع شبی راند سخن روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
2 مانندهٔ عاصیی که در روز جزا با روی سیاه سر برآرد ز کفن
1 هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست هنوز زوری و زور آزماییی نشدست
2 هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست
1 هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد این نگاه دور را از روی او دوری مباد
2 من کجا و رخصت آن بزم دانم جای خویش دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد
1 بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست
2 بسیار سر به کنگرهٔ عشق بستهاند آنجا که طاقبندیِ ایوانِ حسنِ تو ست