- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد
2 پوشیده بود روی تو در زیر موی تو چون بازگشت موی تو از هم پدید شد
3 جان جهان که در خم زلف نو بد نهان زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد
4 بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد
5 مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد
6 برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر در وی هزار نقش دمادم پدید شد
7 تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست دل را هزار خرّمی از غم پدید شد
8 خورشید آسمان ولایت ظهور یافت تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد