صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد از شمس مغربی غزل 56

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد

1 صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد

2 پوشیده بود روی تو در زیر موی تو چون بازگشت موی تو از هم پدید شد

3 جان جهان که در خم زلف نو بد نهان زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد

4 بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد

5 مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد

6 برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر در وی هزار نقش دمادم پدید شد

7 تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست دل را هزار خرّمی از غم پدید شد

8 خورشید آسمان ولایت ظهور یافت تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد

عکس نوشته
کامنت
comment