- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
2 با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین
3 گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین
4 آستین بر دست پوشید از بهار برگ شاخ میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین
5 باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین
6 نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین
7 این نسیم خاک شیراز است یا مشک ختن یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
8 بامدادش بین که چشم از خواب نوشین بر کند گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین
9 گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین