-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد
2 آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی گر دور شد ز یاری او را ز دل بدر کرد
3 از رشک یا بمیرم سر بر نداشت از خاک هر گه که سایه با من در کوی او گذر کرد
4 چون سایه بر ندارم از خاک کوی او سر شاید که زان سر کو خاکی توان بسر کرد
5 امشب بحال زارم می کرد شمع گریه گویا که در دل او سوز دلم اثر کرد
6 آیینه را ز غیرت دیدن نمی توانم خود را چو بر خدنگ مژگان او سپر کرد
7 از صبر بر نیاید چون کار ما فضولی در کار خویش باید اندیشه دگر کرد