در آینه چو عکسم بر صورتم از فضولی بغدادی غزل 168

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد

1 در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد

2 آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی گر دور شد ز یاری او را ز دل بدر کرد

3 از رشک یا بمیرم سر بر نداشت از خاک هر گه که سایه با من در کوی او گذر کرد

4 چون سایه بر ندارم از خاک کوی او سر شاید که زان سر کو خاکی توان بسر کرد

5 امشب بحال زارم می کرد شمع گریه گویا که در دل او سوز دلم اثر کرد

6 آیینه را ز غیرت دیدن نمی توانم خود را چو بر خدنگ مژگان او سپر کرد

7 از صبر بر نیاید چون کار ما فضولی در کار خویش باید اندیشه دگر کرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر