در جنون جوش سویدا تنگ دارد از بیدل دهلوی غزل 2506

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من

1 در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من چشم آهو سایه افکنده‌ست بر صحرای من

2 از هوا پروردگان نوبهار وحشتم چون سحر از یکدگر پاشیدن است اجزای من

3 ناتوانیهای موجم کم نمی‌باید گرفت رو به ناخن می‌کند بحر از تپیدنهای من

4 یکسر مویم تهی ازگریه نتوان یافتن چشمی و ‌اشکی است همچون شمع‌ سر تا پای من

5 گاه اشک یأس وگاهی ناله عریان می‌شود خلعت دل در چه‌کوتاهی ‌ست بر بالای من

6 شبنم وحشت‌کمین الفت‌پرست رنگ نیست چشمکی دارد پری درکسوت مینای من

7 بسکه جولانگاه شوقم اضطراب آلوده است جاده یکسر موج سیلابست در صحرای من

8 سایه در دشتی‌که صد محمل تمنا می‌کشد می‌روم از خویش و امیدی ندارم وای من

9 سیر دیر و کعبه جز آوارگیهایم نخواست شد هواگیر از فشار این مکانها جای من

10 بی‌رخت آیینهٔ نشو و نماگم‌کرد و سوخت چون نگه در پردهٔ شب‌، روز ناپیدای من

11 سرکشیدنهای اشکم‌، غافل از عجزم مباش آستان سجده می‌آراید استغنای من

12 غوطه درآتش زدم چون شمع و داغی یافتم این‌ گهر بوده‌ست بیدل حاصل درباب من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر