در ارض سما نبود آن دلبر از صفای اصفهانی غزل 129

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

در ارض سما نبود آن دلبر هر جائی

1 در ارض سما نبود آن دلبر هر جائی منزل نکند الا در سینه سودائی

2 در هیچ لبی نبود کز او نبود حرفی با آنکه بود دائم همصحبت تنهائی

3 در هیچ سری نبود کز او نبود سری با آنکه بود پنهان در پرده یکتائی

4 مجنون سر ماهم کان ماه هلال ابروی از خلق بود پنهان با این همه پیدائی

5 پیدائی آن گوهر در وصف نمیگنجد این گوهریان جویند از مردم دریائی

6 دانائی و بینائی از وحدت و در کثرت بینائی ما پنهان در پرده دانائی

7 بر صبر کنند امرم مخلوق و عجب دارم در عقل سبک سنگی با عشق شکیبانی

8 ای طوبی این بستان بر خیز و قیامت کن بخرام و تماشا کن غوغای تماشائی

9 آرایش هر محفل زان روی نکو باشد ای دلبر مشتاقان بنمای خودآرائی

10 گر پرده منم بردار از روی که ابرستی خورشید حقیقت را خود بینی و خود رائی

11 پژمانم و رنجورم از شدت مخموری ای ساقی سر مستان بنمای پذیرائی

12 از زهد و ورع کی شد مقصود صفا حاصل باز ایدل بی سامان سرمستی و شیدائی

عکس نوشته
کامنت
comment