در دل عاشق اگر قدر بود جانان از سیف فرغانی غزل 21

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

در دل عاشق اگر قدر بود جانان را

1 در دل عاشق اگر قدر بود جانان را نظر آنست که در چشم نیارد جان را

2 تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر خود به جان تو نباشد طمعی جانان را

3 دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد که چو سختی رسدش سست کند پیمان را

4 قومی از دوستیش دشمن جان خویشند ای توانگر بنگر همت درویشان را

5 همتت گر به دو عالم نگرانی دارد تو بدان لاشه به سر چون بری این میدان را

6 دادن جان قدم چون تو جوانمردی نیست که به لب از دهن سگ بربایی نان را

7 طالب دوست شکایت نکند از دشمن چه غم از سرزنش مطرقه مر سندان را

8 گر مرا درد و جهان دست دهد در ره دوست قدم از جا نرود عاشق سرگردان را

9 نرود با سر ملک و ننهد پا بر تخت گر گدایی درش دست دهد سلطان را

10 خویش و پیوند به یکباره حجاب راهند ببر از جمله و بیگانه شمر خویشان را

11 سیف فرغانی ناجسته میسر نشود آنچه مردم به طلب باز نیابد آن را

عکس نوشته
کامنت
comment