1 در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید
2 شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید
1 تا کی کنی آزار من زار شکسته آزردگی ای هست در آزار شکسته
2 بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی زودی گذرند از بر دیوار شکسته
1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
1 نظام دین و دینا قره العین رسول الله که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
2 به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی