1 در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید
2 شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید
1 به داغ تازه دلم را سر دگر باشد عزیزتر بود آن گل که تازه تر باشد
1 ای آن که ز ناله میکنی منع زنهار مده دگر ملالم
2 انصاف نداری و مروّت یا نیستت آگهی ز حالم
1 سرور ارباب همت خسرو اهل هنر ای به استقلال در ملک کرم مالک رقاب
2 با ضمیرت لاف می دانم نزد در حیرتم کز چه معنی تیغ در گردن فکنداست آفتاب