1 در باغ سحر نرگس تر دیده گشود با چشم تواش بنای هم چشمی بود
2 من نیز ز خشم دیده اش برکندم بستان و بزیر پای خود افکن زود
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور
1 تا در میان اوباش تقسیم شد وزارت کردند مملکت را سرمایه تجارت
2 طلاب گرسنه را خواندند از حماقت در مسند شرافت از مرکز حقارت