در شهر بحسن تو رویی نتوان از سیف فرغانی غزل 434

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

در شهر بحسن تو رویی نتوان دیدن

1 در شهر بحسن تو رویی نتوان دیدن از دل نشود پنهان روی تو بپوشیدن

2 من در عجبم از تو زیرا که ندیدستم از ماه سخن گفتن وز سرو خرامیدن

3 هنگام بهار ای جان در باغ چه خوش باشد بر یاد تو می خوردن بر بوی تو گل چیدن

4 با پسته خندانت گر توبه کند شاید هم قند ز شیرینی هم پسته ز خندیدن

5 در ملکش اگر بودی مانند تو شیرینی فرهاد شدی خسرو در سنگ تراشیدن

6 در مذهب عشاقت آنراست مسلمانی کورا نبود دینی جز دوست پرستیدن

7 کردیم بسی کوشش تا دوست بدست آید چون بخت مدد نکند چه سود ز کوشیدن

8 تا دیده خود بینت با غیر نظر دارد گر چشم ز جان سازی او را نتوان دیدن

9 از تیغ جفای او اندیشه مکن ای سیف تأثیر ظفر نبود از معرکه ترسیدن

عکس نوشته
کامنت
comment