-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در آن محفل کهام من تا بگویم این و آن دارم جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم
2 طلسم ذرهٔ من بستهاند از نیستی اما به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم
3 بنای عجز تعمیرم چو نقش پا زمینگیرم سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم
4 نیام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم
5 چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن غم او میهمان و من همین یک بیرهپان دارم
6 سرو کار شفق با آفتاب آخر چه انجامد تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم
7 بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم
8 نگردی ای فسردن از کمین شعلهام غافل که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم
9 شرارم در زمین بییقینی ریشهها دارد اگر گویی گلم هستم و گر خواهی خزان دارم
10 گه از امید دلتنگم گهی با یأس در جنگم خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم
11 جنابکبریا آیینه است و خلق تمثالش من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم