- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در طواف شمع میگفت این سخن پروانهای سوختم زبن آشنایان ای خوشا بیگانهای
2 بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع هریکی سوزد به نوعی در غم جانانهای
3 گر اسیرخط و خالی شد دلم، عیبم مکن مرغ جایی میرود کانجاست آب و دانهای
4 تا نفرمایی که بیپروا نهای در راه عشق شمعوش پیش تو سوزم گر دهی پروانهای
5 پادشه را غرفه آبادان و دل خرم، چه باک گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانهای
6 کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست رو خبر گیر این معانی را ز صاحبخانهای
7 عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانهای
8 این جنون تنها نه مجنون را مسلم شد بهار باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانهای