در طواف شمع می‌گفت از ملک‌الشعرا بهار غزل 368

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای

1 در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای سوختم زبن آشنایان ای خوشا بیگانه‌ای

2 بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع هریکی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای

3 گر اسیرخط و خالی شد دلم‌، عیبم مکن مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای

4 تا نفرمایی که بی‌پروا نه‌ای در راه عشق شمع‌وش پیش تو سوزم گر دهی پروانه‌ای

5 پادشه را غرفه آبادان و دل خرم‌، چه باک گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانه‌ای

6 کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست رو خبر گیر این معانی را ز صاحب‌خانه‌ای

7 عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانه‌ای

8 این جنون‌ تنها نه مجنون را مسلم شد بهار باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment