- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغا در چنین فصلی حریفم یار بایستی میان بلبلانم جای در گلزار بایستی
2 نشد ز ایوان و قصر افراختن جمعیتم حاصل ره آمد شد غم سوی من دیوار بایستی
3 به سعی دیده شبزندهدارم کار نگشاید به جای دیده من بخت من بیدار بایستی
4 چنین وقتی که بر ساقی و ساغر دسترس دارم کنار لالهزار و دامن کهسار بایستی
5 ز بهر آنکه در پای سهی و نارون ریزم مرا چون غنچه گل شست پر دینار بایستی
6 سرم دستار از مخموری می برنمیتابد شرابم در سر و دستار در خمار بایستی
7 به هرکس مینشینم نشتری در آستین دارد پی آسودنم یک بار بیآزار بایستی
8 دل بلبل به این نالیدن آسایش نمییابد نوای عشق را منقار موسیقار بایستی
9 همهکس لاف در خلوت «نظیری» میتواند زد تو را این خودفروشی بر سر بازار بایستی