در فنای محض از جلال الدین محمد مولوی غزل 2774

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در فنای محض افشانند مردان آستی

1 در فنای محض افشانند مردان آستی دامن خود برفشاند از دروغ و راستی

2 مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی

3 سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی

4 کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش لیک هم مطلق نه‌ای زیرا که در غوغاستی

5 در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی

6 تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس می‌کنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی

7 ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش چشم‌ها را پاک کن بنگر که هم در لاستی

8 مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی

9 پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان شمس دین گر او بخواهد لیک نی زان‌هاستی

عکس نوشته
کامنت
comment