1 شد در «رضی آباد» بنا این تالاب تا دل ز غبار غم بشویند احباب
2 تالار بفیض آن چو دیدم، تاریخ گفتم که:«بود محیط فیض این گل آب »
1 دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا
2 آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک