- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در رهی میرفت هارون گرمگاه دید میلی سر بر آورده براه
2 کرد هارون قصد میل سایه دار گشت بهلول از دگر سوی آشکار
3 گفت بفکن طمطراق ای پرهوس چون ز دنیا سایهٔ میلیت بس
4 سوی باغ و منظر و ایوان و خیل چیست ان یکفیک ظل المیل میل
5 چون فراسر میشود در سایهٔ پس بود بسیار اندک مایهٔ
6 دنیی دون چون نهنگی سرکشید نیک و بد را تا بگردن درکشید
7 جمله را تا حشر بر پیچید دست هیچکس از دام مکر او نجست
8 جملهٔ شیران بزنجیر ویند زیر دست حکم و تسخیر ویند
9 گر ز بی مغزی تو دنیا دوستی چون پیازی پای تا سر پوستی