- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در رهی محمود میشد با سپاه از سپاه و پیل او عالم سیاه
2 هم زمین همچون فلک بود از شرار هم فلک همچون زمین بود از غبار
3 گاو گردون و زمین از بانگ کوس هردو قانع گشته از یک من سبوس
4 بود پیش راه در ویرانهٔ بر سر دیوار اودیوانهٔ
5 چون بدید از دور روی شهریار گفت ای سرگشتهٔ فرتوت کار
6 این همه پیل و سپاه و کار چیست وین همه آشوب و گیر و دار چیست
7 گفت تا با این همه از پیش و پس گردهٔ نان میخورم هر روز بس
8 مرد مجنون گفت من خوش میخورم زانکه من بی این همه شش میخورم
9 چون نصیبت زین همه یک ماندهست گرد کردن این همه بی فائدهست