1 در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین سینه داغ هجر آنان بر نتابد بیش ازین
2 با چنین تلخی، که طبع ما کشید از دست هجر شور این شیرین زبانان بر نتابد بیش ازین
3 پیر گشتم، ایدل، از خوبان حذر میکن، که پیر قوت دست جوانان بر نتابد بیش ازین
4 مهربانا، گر توانی رحم کن بر کار ما زانکه کار ناتوانان بر نتابد بیش ازین
5 چند راند چون سگان ما را رقیب از کوی تو؟ گرگ با چوب شبانان بر نتابد بیش ازین
6 اوحدی، این گریه کمتر کن، که خاک کوی دوست آب چشم مهربانان برنتابد بیش ازین
7 طبع یار نازنین در خواب نوشین سحر نالهٔ فریاد خوانان برنتابد بیش ازین