1 در من غم شبکور چرا پیچیده است کوراست مگر و یا که کورم دیده است
2 من بر فلکم در آب و گل عکس منست از آب کسی ستاره کی دزدیده است
1 چون پیمبر دید آن بیمار را خوش نوازش کرد یار غار را
2 زنده شد او چون پیمبر را بدید گوییا آن دم مر او را آفرید
1 چونک صوفی بر نشست و شد روان رو در افتادن گرفت او هر زمان
2 هر زمانش خلق بر میداشتند جمله رنجورش همیپنداشتند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند