درگوش دارم این سخن از ملک‌الشعرا بهار غزل 347

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش

1 درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

2 خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

3 کآن یک‌هزار خنده نموده است و دیده تر وین یک‌هزار جرعه کشیدست و لب خموش

4 پوشیده می بنوش که سهل است این خطا با رحمت خدای خطابخش جرم‌پوش

5 بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

6 زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند او را کجا رسد که کند عیب می‌فروش

7 روزی دوکاستین مرادت بود به‌دست در باب قدر صحبت رندان ژنده‌پوش

8 یاری و باده‌ای وکتابی وگوشه‌ای گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

9 گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

10 کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

11 ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من‌؟‌! چون است حال رند قدح گیر جرعه‌نوش

12 پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست وامسال‌ همچو پارم و امروز همچو دوش

13 خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش

عکس نوشته
کامنت
comment