- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درگوش دارم این سخن از پیر میفروش کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش
2 خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش
3 کآن یکهزار خنده نموده است و دیده تر وین یکهزار جرعه کشیدست و لب خموش
4 پوشیده می بنوش که سهل است این خطا با رحمت خدای خطابخش جرمپوش
5 بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه بهتر که بار منت دونان کشی به دوش
6 زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند او را کجا رسد که کند عیب میفروش
7 روزی دوکاستین مرادت بود بهدست در باب قدر صحبت رندان ژندهپوش
8 یاری و بادهای وکتابی وگوشهای گر دست داد پای به دامان کش و مکوش
9 گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش
10 کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش
11 ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من؟! چون است حال رند قدح گیر جرعهنوش
12 پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست وامسال همچو پارم و امروز همچو دوش
13 خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش