1 در کلبه من اگر غباری بینی پیچیده به خویش همچو ماری بینی
2 تنگ ست چنان که دایم از صحن سرای از جرم فلک ستاره واری بینی
1 تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را
2 با اضطراب دل ز هر اندیشه فارغم آسایشی ست جنبش این گاهواره را
1 گرد ره خویش از نفسم باز ندانست ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست
2 ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را خصم از اثر غمزه غماز ندانست
1 گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما
2 وحشتی در طالع کاشانه ما دیده است می پرد چون رنگ از رخ، سایه از دیوار ما