1 در دلم مهر تو بهر دگری جا گذاشت در سرم آتش سودای تو سودا نگذاشت
2 با فسون سخنت دعوی اعجاز مسیح بود حرفی لبت آن هم به مسیحا نگذاشت
3 آب یا رب ز که گیرد پس ازین ابر بهار رشک چشم تر من، آب به دریا نگذاشت
1 نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست
2 ز چشمم از به کناری، نشو ز طوفان امن کنار چشم من است این، کنار دریا نیست
1 نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست
2 جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست