در غمم گر جان ز جسم ناتوان از فضولی بغدادی غزل 337

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون

1 در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون

2 می مده ساقی مکن کاری که ناگه پیش خلق سر لعل او بمستی از زبان آید برون

3 خواستم کآرم خدنگش را برون از استخوان باز ترسیدم که مغز استخوان آید برون

4 دل ندارد طاقت سوز درونم کاشکی خون شود وز راه چشم خون فشان آید برون

5 بر قد خم گشته ام رحمی بکن ز آهم بترس سرو من مگذار کین تیر از کمان آید برون

6 دی برون آمد شدم رسوای عالم اینچنین آه اگر امروز دیگر آنچنان آید برون

7 چون نمودی رخ فضولی را مران از کوی خود بلبل گل دیده از گلشن چه سان آید برون

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر