در من این عیب قدیمست و به از سعدی شیرازی غزل 266

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود

1 در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود

2 صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار کاین بلاییست که از طبع بشر می‌نرود

3 مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر به سنگش بزنی جای دگر می‌نرود

4 عجب از دیده گریان منت می‌آید عجب آنست کز او خون جگر می‌نرود

5 من از این بازنیایم که گرفتم در پیش اگرم می‌رود از پیش اگر می‌نرود

6 خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم گفت از این کوچه ما راه به در می‌نرود

7 جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب گویی ابریست که از پیش قمر می‌نرود

8 تا تو منظور پدید آمدی ای فتنه پارس هیچ دل نیست که دنبال نظر می‌نرود

9 زخم شمشیر غمت را به شکیبایی و عقل چند مرهم بنهادیم و اثر می‌نرود

10 ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم مهر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود

11 موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می‌نرود

12 ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی چند گویی مگس از پیش شکر می‌نرود

عکس نوشته
کامنت
comment