- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خموشی یک قلم آوازهٔ جمعیت است غنچه را پاس نفس شیرازهٔ جمعیت است
2 لذت آسودگی آشفتگان دانند و بس زلف را هر حلقه در خمیازهٔ جمعیت است
3 جبر به مردن منزل آرام نتوان یافتن گور اگر لب واکند دروازهٔ جمعیت است
4 همچوگردابم در این دریای توفان اعتبار عمرها شدگوش برآوازهٔ جمعیت است
5 سوختن خاکسترآراگشت مفت عافیت شعلهٔ ما را نوید تازهٔ جمعیت است
6 گل بقدر غنچهگردیدن پریشان میشود تفرقه آیینهٔ اندازهٔ جمعیت است
7 خاکساریهای بیدل در پریشان مشربی شاهد آشفتگی را غازهٔ جمعیت است