الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کس بتو ماند و نه به کسی مانی، پیداست...
الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کس بتو ماند و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده بچیزی است که تو آنی. ,
الهی کار تو بی ما به نیکویی در گرفتی، چراغ خود را بی ما به مهربانی افروختی، خلعت نور از غیب بی ما، به بنده نوازی فرستادی، چون رهی را به لطف خود به این آرزو آوردی چه شود به لطف خود ما را به سربری. ,
الهی چه یاد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود همه را فرا باد نهادم، ای یادگار جانها و یاد داشتهٔ دلها و یاد کردهٔ زبانها، بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطیفی ما را شاد کن. ,