1 در غمش از خویش چون سیماب می باید گذشت چشم داری از خیال خواب می باید گذشت
2 مگذر از کویش که آنجا سرزمین چشم ماست هر قدم صد جا چو موج از آب می باید گذشت
1 گل گل شکفتی از می و افروختی مرا افروختی ز باده چها سوختی مرا
2 نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
1 یا جلوه مده فرشته ها را یا خام مکن برشته ها را
2 دهقانی برق اگر نباشد انبار کنند کشته ها را
1 سیرکن نو رسیده ما را وحشت آرمیده ما را
2 ای کبوتر دچار باز شوی دیده ای نور دیده ما را