1 در گلستان محبت سایه گل آتش است آبروی اشک خون آلود بلبل آتش است
2 سوختیم از بی نیازی خرمن صد آرزو در کف ما برق شمشیر توکل آتش است
3 حیرت نظاره شوخی حجاب دیده شد کز فروغ چهره اش آیینه یک گل آتش است
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
1 از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
2 آه دل شکسته اگر دیر می گرفت پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
1 هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
2 شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را