1 در قمار عشق جانان باخت میخواهد دلم هرچه غیر از اوست با او تاخت میخواهد دلم
2 فارغم من در قمار عشق از سود و زیان با حریف خویش برد و باخت میخواهد دلم
3 میشناسم آشنایان را ولی با عاشقان آن که جانان را ز جان نشناخت میخواهد دلم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 فریاد که آتش نهانم افتاد به مغز استخوانم
2 سوز دل و آتش درونم افکنده شرر به خانمانم
1 ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی
2 بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست تاریک شب هجران با این سر سودایی
1 ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
2 خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به