1 در حقیقت عاشق و معشوق را دلها یکی است شیشه را از روی نسبت اصل با خارا یکی است
2 هست شام هجر ما آیینه صبح وصال نور و ظلمت پیش چشم مردم دانا یکی است
3 ناوکش چون بر دلی آید ز صد دل خون چکد عالمی را در گرفتاری ز بس دلها یکی است
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
2 هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا
1 از دل مردم عالم خبری نیست مرا چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا
2 چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام گریه شامی و آه سحری نیست مرا
1 داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
2 در محبت داده ام آیینه دل را جلا پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **