1 در حقیقت عاشق و معشوق را دلها یکی است شیشه را از روی نسبت اصل با خارا یکی است
2 هست شام هجر ما آیینه صبح وصال نور و ظلمت پیش چشم مردم دانا یکی است
3 ناوکش چون بر دلی آید ز صد دل خون چکد عالمی را در گرفتاری ز بس دلها یکی است
1 بی غنچه و لاله داغ پیدا بی نقش قدم سراغ پیدا
2 از چشمه طور می خورد آب پیداست ز چشم داغ پیدا
1 چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
2 لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
1 رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را
2 می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به