1 در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپید کارم
2 با بخت سیه عتاب کردم کز بس سیهیت دلفکارم
3 بخت آمد و خون گریست پیشم کز رنگ سیاه شرمسارم
4 اما چکنم قبول کن عذر کز مرگ امام سوگوارم
5 سلطان ائمه عمدة الدین کو بود مراد روزگارم
1 ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست تحفهای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
2 جامه هامان چاک ساز و خانههامان پاک سوز خلعههامان درد بخش و تحفههامان غم فرست
1 در این عهد از وفا بوئی نمانده است به عالم آشنارویی نمانده است
2 جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نمانده است
1 کار گیتی را نوائی مانده نیست روز راحت را بقایی مانده نیست
2 زان بهار عافیت کایام داشت یادگار اکنون گیایی مانده نیست