1 در رزم بر فلک زنی ار پر دلی کند آنجا که سرکشان بزمین درکشند پای
2 بندند بر خراج بحار آنکه هر بهار گرددزابرهم چو صدف گون گهر نمای
3 این خود بهانه ئی است بگریدفلک همی با صد هزار دیده ز تیغت به های های
1 هر آن کسوت که بر بالای نعمان الزمان زیبد بر دامن، ز دل باید ره جیب از روان زیبد
2 قبای روزگارش پروزی در آستین شاید ردای آفتابش ریشه ی در طیلسان زیبد
1 در دیده ی زمانه، نشان حیا نماند در سینه سپهر، امید وفا نماند
2 یک مهره بر بساط بقا، کم نهاد کس کز چشم بد حریف بزخم دغا نماند
1 امروز نشاطی است درافلاک و درارکان کز مهر گهر زای ارم شد حرم کان
2 و ز دیده شعاعی قمر از عارض شعری نوشیده زلالی خضر از چشمه حیوان