در از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 178

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در بخارا بندهٔ صدر جهان

1 در بخارا بندهٔ صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان

2 مدت ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت

3 از پس ده سال او از اشتیاق گشت بی‌طاقت ز ایام فراق

4 گفت تاب فرقتم زین پس نماند صبر کی داند خلاعت را نشاند

5 از فراق این خاکها شوره بود آب زرد و گنده و تیره شود

6 باد جان‌افزا وخم گردد وبا آتشی خاکستری گردد هبا

7 باغ چون جنت شود دار المرض زرد و ریزان برگ او اندر حرض

8 عقل دراک از فراق دوستان همچو تیرانداز اشکسته کمان

9 دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست پیر از فرقت چنان لرزان شدست

10 گر بگویم از فراق چون شرار تا قیامت یک بود از صد هزار

11 پس ز شرح سوز او کم زن نفس رب سلم رب سلم گوی و بس

12 هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان

13 زانچ گشتی شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد

14 از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه

عکس نوشته
کامنت
comment