- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بخارا بندهٔ صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان
2 مدت ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت
3 از پس ده سال او از اشتیاق گشت بیطاقت ز ایام فراق
4 گفت تاب فرقتم زین پس نماند صبر کی داند خلاعت را نشاند
5 از فراق این خاکها شوره بود آب زرد و گنده و تیره شود
6 باد جانافزا وخم گردد وبا آتشی خاکستری گردد هبا
7 باغ چون جنت شود دار المرض زرد و ریزان برگ او اندر حرض
8 عقل دراک از فراق دوستان همچو تیرانداز اشکسته کمان
9 دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست پیر از فرقت چنان لرزان شدست
10 گر بگویم از فراق چون شرار تا قیامت یک بود از صد هزار
11 پس ز شرح سوز او کم زن نفس رب سلم رب سلم گوی و بس
12 هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان
13 زانچ گشتی شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد
14 از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه