1 در هر دو جهان دلبر و یارم تو بسی زیرا که به هر غمیم فریاد رسی
2 کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان جز آن که ببخشیش باکرام کسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 با هستی و نیستیم بیگانگی است وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
2 گر من ز عجایبی که در دل دارم دیوانه نمیشوم ز دیوانگی است
1 ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی بیهوده چه میگردی بر آب چو دولابی
2 صحراست پر از شکر دریاست پر از گوهر یک جو نبری زین دو بیکوشش و اسبابی
1 ای گزیده یار چونت یافتم ای دل و دلدار چونت یافتم
2 می گریزی هر زمان از کار ما در میان کار چونت یافتم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به