1 در بزم وفا یاد لب یار حرام است درکیش ادب مستی سرشار حرام است
2 چاک دل ما وقف گریبان غبار است جمعیت دیوانه به گلزار حرام است
1 به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
2 گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
1 نگه دزد فریبد رم آن بدخو را مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را
2 چه غباری که پری دیده آشوبی نیست تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را
1 چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
2 به دیده دشت غزال رمیده می آید مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به