در بزم چو با عارض پر نور از اسیر شهرستانی غزل 604

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

در بزم چو با عارض پر نور نشیند

1 در بزم چو با عارض پر نور نشیند صد شمع شبیخون زده از دور نشیند

2 زخمی که بود بی نمک جور تو در دل شرمنده تر از مرهم کافور نشیند

3 گردیده ز یاد نگهی وحشی الفت دل نیست عجب گر ز برم دور نشیند

4 حسنت چود درد پرده ناموس گلستان رسوا شود آن غنچه که مستور نشیند

5 گر عقل فلاطون شده بی نشئه سودا افسرده تر از باده بیزور نشیند

6 گر باده ز یاد نگهت مست نباشد کی نشئه می در سر مخمور نشیند

7 مانند اسیر آن شود ایمن که ز عشقت در سایه نخل چمن طور نشیند

عکس نوشته
کامنت
comment