- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
2 ما میرویم تا که بدوزیم پارهای هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
3 خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم بنگر به روز تجربه تنها چه میکنی
4 هر پارگی به همت من میشود درست پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی
5 در راه خویشتن، اثر پای ما ببین ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی
6 تو پایبند ظاهر کار خودی و بس پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی
7 گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم چون روز روشن است که فردا چه میکنی
8 جایی که هست سوزن و آماده نیست نخ با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی
9 خودبین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم پیش هزار دیدهٔ بینا چه میکنی
10 پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی